بسم رب الشهدا
دوست داشتم می تونستم کلی حرف نگفته رو بزنم .
ولی نمی شه .
دیشب اومدم بنویسم مطلب رو هم گذاشتم ارسال رو که می زدم ارسال نمی کرد.
نمی دونم از کی و کجا باید گلایه کنم از دوستانی که آخرین تیکه هاشون رو جوری تحویل ما می دن که از صد تا فحش بد تره.یا از کسانی که حضور ما رو تنش زا می دونن و نظرات ما رو کشک ولی توقع تبعیت دارن. یا از اون دوستانی که خودشون رو نماد دین می دونن و عامل مشروعیت دین یا از ...و...
برا همین تصمیم گرفتم که برا خالی شدن خودم این شعر از ابوالفضل سپهر رو بذارم که هم شما دوستان لذت ببرید و به خیلی ها هم حرفم رو زده باشم.
به جز این شعر چیز دیگه ای نداشتم بذارم که اینقدر گویا باشه.
هر چند که بر پیکر ما تاخته اید /از جمجمه های ما بنا ساخته اید
هر چند ز خون پهلوانان امروز /مستانه به ضرب سکه پرداخته اید
هر چند ز رگ رگ ببریده ما /زنجیر طلا به گردن انداخته اید
هرچند که در باغ شقایقهامان /چونان علف هرز قد افراخته اید
غم نیست اگر به اشک ما طعنه زنید /تاریخ قبیله را چو نشناخته اید
اما به همان که رفت و نآمد خبرش/سوگند که ای قوم هبل باخته اید
راستی وبلاگ کانون علمی فرهنگی رهپویان ولایت هم راه افتاد